حدیث دل

  • ۰
  • ۰

250.

أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام

قَالَ أَحَبُّ إِخْوَانِی إِلَیَّ مَنْ أَهْدَى إِلَیَّ عُیُوبِی


حضرت صادق (ع ) فرمود:

محبوبترین برادرانم نزد من کسى است که عیبهاى مرا پیش من هدیه آورد (و آنها را بمن گوشزد کند).

اصول کافى جلد 4 صفحه : 452 روایة : 5

 

این حدیثو تو کلاس حدیثم خوندیم...

خیلی شنیدیم که اونی که عیباتو بهت میگه دوستته! خوب این حدیث هم دقیقا همینو داره بیان میکنه.

وقتی حدیثو خوندم به نظرم خیلی ساده بود، حرفی نداشتم! اما آشیخ گفتن دقت کن:

چرا نگفتن: " اهدی عیوبی الی " ... بعد توضیح دادن که "الی" وقتی قبلش اومده معنای حصر میده، یعنی فقط به من! یعنی کسی که داره عیبامو بیان میکنه، جلوی جمع و پیش دیگران بیان نمیکنه! تنها میاد به خودم عیبمو میگه!

 

بعد گفتن " احب اخوانی " یعنی چی؟ یعنی محبوبترین برادر و رفیق من... من اگه عیب شما رو بگم شاید منو دوست خودتون بدونید اما تو دلتون ممکنه دلخورم بشید یا حتی ازم دور بشید تا حدی! اما حضرت میفرمان اونی که عیب منو میاد تنهایی به من میگه محبوبترین برادر منه .

 

+ این مطلب رو نوشتم که بگم دوستان، کلام معصوم هر کلمش با تفکر و حکمت بیان شده. قرآن همچنین. پس با دقت بخونید احادیث رو.

++ در ضمن سعی کنید کلام عربیشو بخونید... عموما ترجمه رسا نیست و تمام زوایای مطلب رو برای آدم روشن نمیکنه. تازه به فرض اینکه ترجمش درست باشه.

+++ من خودم کتاب اصول کافی رو دارم، از جای معتبری هم تهیه کردم، اما متاسفانه در ترجمه مشکل داره و جالبه حتی گاهی فاصله گذاری اشتباه بین کلمات، باعث شده معناش رو درست متوجه نشی. بنابراین دقت کنید که سطح علمی شخص مترجم مهمه و حتی ویراستاری کتاب هم مهمه. مثلا برای قرآن، ترجمه حضرت آیت الله مکارم شیرازی رو پیشنهاد میدن که هم دقیق هست و هم روان و ساده.

 

  • بی دل
  • ۰
  • ۰

و اما حدیث...

قرار شد هر کی دست آوردای خودش از ماه محرم رو بگه... چی بدست آورده تو این ماه؟!

اول من که تازه رسیده بودم و بعدم باقی دوستان شروع کردن به گفتن... گاهی حرفا متفرقه میشد، اما مفید، خیلی مفید...

آخرای جلسه بود که محدثه خانم شروع کردن آنچه خودشون بدست آوردن بگن... 

 

میون حرفاشون، نمیدونم چطور شد که گفتن:

" یه بحثی بود بین یک زن و شوهری! هم زن حق داشت و ایراداتش وارد بود و هم مرد ایراداتی بیان میکرد به حق! اما من معتقدم خانمه می تونست اوضاع رو خوب کنه... فقط کافی بود به خودش و حقی که به گردنشه و وظایفی که داره فکر کنه! من یک زنم و میتونم در مورد وظایف اون زن درک بهتری داشته باشم.

نمیدونم یکی از خانما چی گفت که ایشون پاسخ دادن: روش من تو زندگی اینه! به من ربطی نداره که دیگران چطور دارن عمل میکنند و آیا وظایفشون رو انجام میدن یا نه! من به اینا فکر نمی کنم... فکرمو با این موضوعات مشغول نمی کنم!

به من چه که همسرم داره درست عمل میکنه یا نه! یا مادرم یا خواهرم،مادرشوهر و خواهرشوهرم... آیا به حق عمل میکنند یا خیر! اون ها نسبت به عمل خودشون مسئولن و فردا باید در پیشگاه حق پاسخ گو باشند. فکر کردن من به وظایف اونا دردی رو دوا نمی کنه!

من فقط و فقط به این فکر میکنم که وظایف خودم چیه! آیا دارم وظایفم رو درست انجام میدم؟! ایرادات کارم کجاست؟!و ....

 

بعد گفتن بچه که بودیم یه حدیث خوندیم تو کتابمون به این مضمون:

الإمام علی (علیه السلام):

طوبى لمن شغله عیبه عن عیوب الناس

از بچگی من رو این حدیث فکر میکردم... حالا میبینم واقعا کسی که به عیوب خودش بپردازه، دیگه زمانی نداره برای فکر کردن به عیوب دیگران...  همین که شما عیوبت رو پیدا کنی و رفع کنی،  کم کم وظایفتو درست انجام بدی، رشد می کنی! بالا میری... "

 

 

واقعیت اینه که مدتی بود به شدت از کسی ناراحت بودم، تمام مدت او رو مقصر میدیدم و خودم رو محق... انقدر که برای تلافی از حق خودم هم میگذشتم،وظایفم رو هم فقط در حد ضرورت انجام میدادم تا بهش آسیب برسونم!

حالا فکر میکنم گاهی بیشتر به من سخت میگذشت تا مخاطبم!

این صحبتای محدثه خانم، آبی بود روی آتش خشمی که داشت وجودم رو میسوزوند...

انقدر که من به حق و حقوقم و عیوب و ایرادات رفتاری طرفم فکر کردم، نه تنها دردی دوا نکرد، که من رو فرسوده و منزوی کرده بود...

دلم میخواد یه بازبینی رو رفتارم داشته باشم...

 

+ یه نکته مهم اینجا هست. این بحث هیچ تعارضی با موضوع امر به معروف و نهی از منکر نداره!

  • بی دل
  • ۰
  • ۰

:(((

رفته بودم جلسه، بعد از مدت هاااااا... خیلی خوب بود!

حدیثی یاد گرفتم آخرین دقایق! ساده بود اما مهم...

اومدم تا بنویسم براتون! با یه شادی خاصی... انگار کشف مهمی کرده باشم!

 

قبلش گفتم یه سر بزنم یاهو! طبق عادت...

یه پیام طولانی داشتم!!!!

خوندم و خوندم و خوندم...

باورم نشد!

دوباره خوندم!

انگار تمام وجودم سرّ شد...

 

نا امید نشده بودم اما تمام وجودم رو غم گرفت...

تا چند دقیقه نمیدونستم چه کنم!

فقط نگاهم به اونچه که خونده بودم بود...

 

چرا آدمیزاد انقدر ضعیفه!

چرا در سختی ها انقدر دستش کوتاهه که نمیتونه کاری برای عزیزانش بکنه!

 

فقط یه مطلب دلمو آروم میکرد...

حتما خیری درش هست!

حتما خدا بهترشو براشون رقم زده!

 

اما هنوزم حالم دگرگونه... :(

 

+ الهی و ربّی من لی غیرک

  • بی دل
  • ۰
  • ۰

247.

_ بی خوابی هم بد دردیه! نصف شبی نمی دونی چته؟ گرمته! چته که تمام تنت مور مورر میشه و خارش داره... 

 

دیشب به دوستم گفتم دارم شله زرد نذری میخورم. گفت مگه ضرر نداره برات؟ کهیر نزنی!!!!

گفتم ضرر داره اما عوارضش پوستی نیس... 

یه اومد به زبونم که بگم فقط گاهی بدنم خارش میگیره، اما نگفتم چون بندرت اتفاق می افته!

 

حالا همه تنم خارش گرفته طوری که بیدارم کرد از خواب... از اون طرف صورتمو خاروندم کهیر زد!!!!!

میگم...  به نظرتون تقصیر از دوستمه با اون حرفش؟ یا تقصیر خودمه؟! :-\

فعلا متوسل شدم به قرص ضد حساسیت.. . امیدوارم تاثیر بزاره! 

 

+ من شرمندم دوستای گلم رو نگران میکنم... اما داغ  کربلا، غمیه که وقتی بری برگردی، دیگه ازت جدا نمیشه... تا اسمش میاد دلت هوایی میشه! الهی روزی تک تک آرزومندان...

تو حرم خانم خیلی خیلی یادتون کردم، خصوصا اونایی رو که آرزوی کربلا دارن...

++ با گوشی هستم و آدرس دوستان رو ندارم که جواب محبتشون رو بدم... در ضمن این روزا نتم مرتب قطع و وصل میشه، طوری که از خیر کامنت گذاشتن می گذرم، اما می خونمتون....

تو مراسمای این چند روز منم از دعای خیرتون بی بهره نگذارید لطفا... حلالم کنید.

 

  • بی دل
  • ۰
  • ۰

246.

می دونی صبرم کمه...

اون موقع که گفتی: این بار برو اما دیگه تنها نه!

اون بار که گفتی: یادته که قرارمون، دیگه تنها نه!

حالا من چی بگم؟!

اومدی میگی: اگه دوست داری باهاشون برو؟ همه نمیشه!

توقع داری چی بگم؟

 

یا امام حسین، جانم بفداتون...

جوابشو دادم... جواب دلمو چی بدم؟

اون موقع که همه چی خادمی جور شد، گفتم نه!

خودتون شاهدین، به کربلا هم گفتم نه! بار چندمه... میدونید!

 

اما چه کنم تا اسم کربلا میاد دست و دلم میلرزه!

نه گفتنش خیلی سخته! خیلی...

نمی تونم اشک نریزم... اینو دیگه ازم توقع نداشته باشید!

 

+ فردا راهی حریم قدسی آقا امام رئوفیم... دعا کنید به روسیاهی من نگاه نکنند، برات کربلای هممون با هم رو بگیریم!!!

  • بی دل
  • ۰
  • ۰
  • بی دل
  • ۰
  • ۰

204.

سلام

 

چند روزیه می خوام از اتفاقات مشهد بنویسم اما راستش حال و حوصله ندارم... علت مهمش هم مریض شدنم، همون شب اول تو قطاره که کلا باعث شد لذت چندانی از سفر نبرم.

با اینکه یه هفته می گذره و بنده چند روز پیش دو تا آمپول نوش جان کردم و فعلا در حال آنتی بیوتیک خوردن هستم، بازم آبچکان و نالان و بی حالم...

 

البته نمی تونم از محبت خانم یوسف زاده مسئول دار القرآن نگم که به محض دیدنم بلند شدن و در آغوشم گرفتن.... بعدم گفتن هر موقع جمعه حرم بودی، بیا خودم چوب پر میدم دستت واستا خدمت کن.

و زیارت هفت حدیث که نیت داشتم از سمعی بصری بگیرم بریزم رو گوشی و حاج خانوم بروشورش رو بهم هدیه دادن.( قربون آقا برم که فقط کافیه تو دلت یه چی بخوای...)

یا همکار های روز دوشنبه که تا منو دیدن، با خوش حالی می گفتن دوست قمی مون اومده! و خیلی گرم استقبال کردن...

همچنین لطف جناب زارعان که به محض دیدنم داشت زنگ میزد معرفی کنه برای ثبت نام... چقدر دلم سوخت وقتی گفتم تصمیمم عوض شد! :(

 

آخرشم موقع برگشت از تهران تشریف بردیم صد تومن ناقابل پول کاموا دادیم! اما هنوز مدل نداریم ببافیم... اینم نمونه کامواهامون!

  • بی دل
  • ۰
  • ۰

201.

فردا شب قراره بریم تهران، بچه ها رو بزارم خونه مادرم و یکشنبه صبح با قطار راهی بشم ان شاء الله! دو روز باشم و روز چهارشنبه برگرردم.

 

قرار بود دوشنبه صبح برم و مدارکم رو ببرم بدم دست مسئول اداره علوم قرآنی حرم، تا اسمم ثبت بشه و معرفی بشم برای خادمی حضرت.... دو روزی که هستم شیفت باشم و دوباره برگردم تا دو ماه بعد!

 

اما الان! دارم میرم که بگم تصمیم گرفتم نیام! تصمیم گرفتم پا بزارم روی دلم.... بگم ترسیدم عمل مستحبی باعث قضا شدن فریضه ی واجبم بشه!

 

راحت نبود و نیست.....

هنوزم دلم گاهی طغیان میکنه! اما قانع شدم. مثل دفعه قبلی که قانع شدم برای نرفتن به کربلا ...

قانع شدم...( باید از روش چند ورقی بنویسم تا باورم بشه! )

  • بی دل
  • ۰
  • ۰

200.

داشتم فکر می کردم شاید بهتر باشه یه کم از خوشی های قدیم بنویسم...

از خوبی هایی که داشتیم! از دلخوشی های کوچک اما تاثیر گذار...

شاید تکرار اش یه کم از این کدورت دلمو کم کنه!

 

مدتیه ازش دلخورم! میدونه...

خیلی هم تلاش می کنه برام... میدونم!

 

اما وقتی کاری به موقش انجام نشه یا اشتباهی بارها و بارها تکرار بشه....

یا تازه وقتی بهش توجه کنه که بزبون اومدی و گله کردی!

دیگه این تلاش ها نمیتونه چندان دلخوشی ای بیاره!

 

 باید کاری کنم!

شاید بهتر باشه یه کم از خوشی های قدیم بنویسم...

  • بی دل
  • ۰
  • ۰

حاج خانوم و من...

می گفتن خیلیا اسمشون تو خادما ثبت نشده اما مشغول خدمت به حضرت هستن...

 

گفتن: خود من وقتی میرم حرم خانوم حضرت معصومه سلام الله علیها، فکر می کنم رفتم خونه ی مادرم...

خونه ی مادرم مهمونیه و یه عالمه مهمون دارن! آبروی مادرم آبروی منه!

آشغال ببینم رو زمین بر میدارم! ببینم کسی تازه رسیده جا گیرش نمیاد، بلند میشم جامو بهش میدم!

خلاصه هر کاری از دستم بر میاد میکنم تا آبروی مادرم حفظ بشه...

 

*. حاج خانوم از اساتید اخلاق حوزه هستن!

  • بی دل