حدیث دل

۳۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

204.

سلام

 

چند روزیه می خوام از اتفاقات مشهد بنویسم اما راستش حال و حوصله ندارم... علت مهمش هم مریض شدنم، همون شب اول تو قطاره که کلا باعث شد لذت چندانی از سفر نبرم.

با اینکه یه هفته می گذره و بنده چند روز پیش دو تا آمپول نوش جان کردم و فعلا در حال آنتی بیوتیک خوردن هستم، بازم آبچکان و نالان و بی حالم...

 

البته نمی تونم از محبت خانم یوسف زاده مسئول دار القرآن نگم که به محض دیدنم بلند شدن و در آغوشم گرفتن.... بعدم گفتن هر موقع جمعه حرم بودی، بیا خودم چوب پر میدم دستت واستا خدمت کن.

و زیارت هفت حدیث که نیت داشتم از سمعی بصری بگیرم بریزم رو گوشی و حاج خانوم بروشورش رو بهم هدیه دادن.( قربون آقا برم که فقط کافیه تو دلت یه چی بخوای...)

یا همکار های روز دوشنبه که تا منو دیدن، با خوش حالی می گفتن دوست قمی مون اومده! و خیلی گرم استقبال کردن...

همچنین لطف جناب زارعان که به محض دیدنم داشت زنگ میزد معرفی کنه برای ثبت نام... چقدر دلم سوخت وقتی گفتم تصمیمم عوض شد! :(

 

آخرشم موقع برگشت از تهران تشریف بردیم صد تومن ناقابل پول کاموا دادیم! اما هنوز مدل نداریم ببافیم... اینم نمونه کامواهامون!

  • بی دل
  • ۰
  • ۰

203

  • بی دل
  • ۰
  • ۰

202

  • بی دل
  • ۰
  • ۰

201.

فردا شب قراره بریم تهران، بچه ها رو بزارم خونه مادرم و یکشنبه صبح با قطار راهی بشم ان شاء الله! دو روز باشم و روز چهارشنبه برگرردم.

 

قرار بود دوشنبه صبح برم و مدارکم رو ببرم بدم دست مسئول اداره علوم قرآنی حرم، تا اسمم ثبت بشه و معرفی بشم برای خادمی حضرت.... دو روزی که هستم شیفت باشم و دوباره برگردم تا دو ماه بعد!

 

اما الان! دارم میرم که بگم تصمیم گرفتم نیام! تصمیم گرفتم پا بزارم روی دلم.... بگم ترسیدم عمل مستحبی باعث قضا شدن فریضه ی واجبم بشه!

 

راحت نبود و نیست.....

هنوزم دلم گاهی طغیان میکنه! اما قانع شدم. مثل دفعه قبلی که قانع شدم برای نرفتن به کربلا ...

قانع شدم...( باید از روش چند ورقی بنویسم تا باورم بشه! )

  • بی دل
  • ۰
  • ۰

200.

داشتم فکر می کردم شاید بهتر باشه یه کم از خوشی های قدیم بنویسم...

از خوبی هایی که داشتیم! از دلخوشی های کوچک اما تاثیر گذار...

شاید تکرار اش یه کم از این کدورت دلمو کم کنه!

 

مدتیه ازش دلخورم! میدونه...

خیلی هم تلاش می کنه برام... میدونم!

 

اما وقتی کاری به موقش انجام نشه یا اشتباهی بارها و بارها تکرار بشه....

یا تازه وقتی بهش توجه کنه که بزبون اومدی و گله کردی!

دیگه این تلاش ها نمیتونه چندان دلخوشی ای بیاره!

 

 باید کاری کنم!

شاید بهتر باشه یه کم از خوشی های قدیم بنویسم...

  • بی دل
  • ۰
  • ۰

حاج خانوم و من...

می گفتن خیلیا اسمشون تو خادما ثبت نشده اما مشغول خدمت به حضرت هستن...

 

گفتن: خود من وقتی میرم حرم خانوم حضرت معصومه سلام الله علیها، فکر می کنم رفتم خونه ی مادرم...

خونه ی مادرم مهمونیه و یه عالمه مهمون دارن! آبروی مادرم آبروی منه!

آشغال ببینم رو زمین بر میدارم! ببینم کسی تازه رسیده جا گیرش نمیاد، بلند میشم جامو بهش میدم!

خلاصه هر کاری از دستم بر میاد میکنم تا آبروی مادرم حفظ بشه...

 

*. حاج خانوم از اساتید اخلاق حوزه هستن!

  • بی دل
  • ۰
  • ۰

198.

آخه این چه وضعشه....

تا یکی میگه بالا چشت ابرو، اشکام جاری میشه...

حالا کاش فقط اشک بود، یه مدلی بغض میکنم و سردرد و چشم درد... انگار چی شده!

طرف موزیک شادم میزاره من باهاش اشک میریزم!

خودمم نمیدونم چم میشه یهو....

  • بی دل
  • ۰
  • ۰

212

  • بی دل
  • ۰
  • ۰

211

  • بی دل
  • ۰
  • ۰

196

  • بی دل