حدیث دل

  • ۰
  • ۰

163.

ورودی دار القران ایستاده بودم، برنامه ساعت هشت و نیم مختص خانما میشد و هنوز حدود هشت بود...

یک دفعه دیدم اقای مسنی با یه کلاه سبز اومد دقیقا سر راه و نزدیک رحل های چیده شده نشست... یه خانم پیری هم همراهش بود و نشست کنارش! هول شدم! موندم چه کنم... نگاه دوستم کردم که باتجربه بود... فوری اومد جلو و به خانمه گفت مادر اینجا صبحا برنامه مختص خانوماست ( حتی قاریا خانم هستن و از این جهت باید مراقب باشیم اقایون وارد نشن)

خانمه با یه حالت مظلومانه ای گفت:مادر من قبلا هم میومدم اینجا، اینم(اشاره به پسرش)، مریضه، هیچی نمی فهمه...

توجیهش کردیم که برنامه مختص ماه مبارکه، گفت :فقط چند دقیقه میشینیم، همین که به اسممون ثبت بشه که اینجا بودیم، برام کافیه!

راهنماییش کردیم پشت رحل ها که سر راه نباشن و بعدش اجازه گرفت و چند رکعتی هم نماز کنار در مهدالرضا خوند... و بعد چند دقیقه رفتند.

قربون اقا برم با این زوار عاشق پیشه اش....

حالا اون میون باید مسوولینم هی توجیه میکردیم که چند دیقه میشینن و میرند... همه بیشتر دلشون بحال این پیرزن میسوخت، خودش نیاز به کمک و دستگیری داشت، اونوقت فرزند ناتوانشو که او هم سنی ازش گذشته بود، اورده بود برا زیارت...

  • ۹۳/۰۴/۱۸
  • بی دل

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی