حدیث دل

  • ۰
  • ۰

159.

رفتم جلو، شلوغ بود... یه خورده واستادم تا بلکه یه قسمت راه باز بشه، یه کم نزدیک شدم به جمعیت، اما دیدم نه نمیشه... 

برگشتم رفتم بالاسر، زیارت نامه و نماز رو خوندم، اما دلم همش پیش ضریح بود، تموم که شد دوباره رفتم!

 

گفتم یا امام رضا، فقط یذره دستم برسه! ادستم تا نزدیکاش رسید اما یهو گفتم نه، حیفه، دلم می خواد ضریح قشنگتو ببوسم!

 

یهو دیدم هلم دادن عقب!!!!

گفتم نه اقا دستم هم برسه راضیم، باز رفتم جلو... یه ذره دستم رسید اما دلم هنوز راضی نبود. 

دو تا خانم اومدن، یکیشون دومی رو هل میداد جلو و بلند می گفت بزارید این بره جلو، مریضه!

کنارش بودم...

یهو نمیدونم چطور رسیدم نزدیک.. خودمو سپرده بودم به موج آدما! گفتم اقا دلم نمی خواد کسیو اذیت کنم اما دلم می خواد ضریحتونو ببوسم...

راه باز شد، دقیقا گوشه ی میانی ضریح در آغوشم بود... فقط می بوسیدم و قربون صدقه ی آقا میرفتم... فکر کنم هیچ کی رو دعا نکردم!!!!

دلم نمیومد جدا شم، میشد راحت همونجا بمونم چند دیقه واستم... اما دلم برا اونایی سوخت که مثل من آرزو داشتن!

دل کندم و جدا شدم...  مثل پر، سبک شده بودم :)

  • ۹۳/۰۴/۱۲
  • بی دل

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی