حدیث دل

  • ۰
  • ۰

150.

چند سال پیش یکی از عزیزانم باردار بود... ماه ششم! می  خواستن برن مشهد، اما دکتر موافق نبود. استخاره کردن: خوب اومد اما با سختی زیاد!

رفتن و برگشتن و دقیقا یه هفته بعد اون عزیز، دچار مشکل شد و بچه در هفته بیست و هشتم بدنیا اومد. با وزن یک کیلو و دویست گرم.(توجه دارید که بارداری تقریبا چهل هفته است!)

 

بچه که حدود 40 روز تو بیمارستان و در دستگاه بود و ابتدا تقریبا از موندنش نا امید بودیم. همزمان اون عزیز هم موقع عمل مثانه اش سوراخ شد و همین حدود یک سال کشید تا خوب شد. نوع شیر خوردنش در ابتدا و اجازه حضور تنها مادر به همراه بچه در بیمارستان، اون هم با وجود مشکلات خود مادر... خیلی سختی بهمراه داشت.

 

تا مدت ها بعد از بیمارستان بچه رو باید در هوای بسیار گرم نگه میداشتن و با کمترین ملاقات ممکن، تا کم کم شبیه نوزادهای دیگه شد و روال طبیعی رشدش رو ادامه داد...

 

مدتی ظاهرا همه چیز خوب شد، اما موقعی که بچه شروع کرد به راه رفتن، متوجه شدن پای راستش مشکل داره. این برابر شد با شش ماه کار درمانی ، یک روز در میان! باید جای مادر بچه باشی تا بدونی چه قدر حضور  مداوم در همچین محیطی فرسایشی و آزار دهندست.... و همه این ها جدای از هزینه های مالی این اتفاقات بود.

هنوز هم سالی یکی دو مرتبه متخصص مغز و اعصاب ، که خدای نکرده مشکل دیگه ای پیش نیاد و یا تشدید نشه! و البته ادامه برنامه های پراکنده ی کاردرمانی یا آموزش شنا و ...

 

البته الان الحمدلله بچه سالمه و بسیار باهوش... اما خوب این نگرانی ها هنوزم باهاشونه.
گاهی بعضی تصمیمات ظاهرا ساده می تونه چنین تاثیرات سنگینی رو زندگی آدم بزاره.

فقط یه موضوع مهم هست اونم الطاف ویژه ی خداست تو همچین امتحانای سختی...

  • ۹۳/۰۳/۳۱
  • بی دل

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی