بارها بهم گفتن چرا حرفت رو نمی زنی....
گفتم اما کسی نفهمید...
اونی هم که یذرش رو فهمید، بجای کمک، دردی شد اضافه بر دردهای من...
انقدر این تجربه تکراری شده که به محض دل سوزوندن کسی برای خودم و قلمبه شدن محبتش برای بهانه ی مظلوووووم و مهربوووون، تو دلم می گم تو هم یک دردد جدیدی...
اما حتی توان مقابله باهاش رو ندارم...
نگاه می کنم و می گذارم دلش خوش باشه که داره برای من کاری می کنه....
- ۹۳/۰۴/۲۸