می دونی صبرم کمه...
اون موقع که گفتی: این بار برو اما دیگه تنها نه!
اون بار که گفتی: یادته که قرارمون، دیگه تنها نه!
حالا من چی بگم؟!
اومدی میگی: اگه دوست داری باهاشون برو؟ همه نمیشه!
توقع داری چی بگم؟
یا امام حسین، جانم بفداتون...
جوابشو دادم... جواب دلمو چی بدم؟
اون موقع که همه چی خادمی جور شد، گفتم نه!
خودتون شاهدین، به کربلا هم گفتم نه! بار چندمه... میدونید!
اما چه کنم تا اسم کربلا میاد دست و دلم میلرزه!
نه گفتنش خیلی سخته! خیلی...
نمی تونم اشک نریزم... اینو دیگه ازم توقع نداشته باشید!
+ فردا راهی حریم قدسی آقا امام رئوفیم... دعا کنید به روسیاهی من نگاه نکنند، برات کربلای هممون با هم رو بگیریم!!!
- ۹۳/۰۸/۱۰