ورودی دار القران ایستاده بودم، برنامه ساعت هشت و نیم مختص خانما میشد و هنوز حدود هشت بود...
یک دفعه دیدم اقای مسنی با یه کلاه سبز اومد دقیقا سر راه و نزدیک رحل های چیده شده نشست... یه خانم پیری هم همراهش بود و نشست کنارش! هول شدم! موندم چه کنم... نگاه دوستم کردم که باتجربه بود... فوری اومد جلو و به خانمه گفت مادر اینجا صبحا برنامه مختص خانوماست ( حتی قاریا خانم هستن و از این جهت باید مراقب باشیم اقایون وارد نشن)
خانمه با یه حالت مظلومانه ای گفت:مادر من قبلا هم میومدم اینجا، اینم(اشاره به پسرش)، مریضه، هیچی نمی فهمه...
توجیهش کردیم که برنامه مختص ماه مبارکه، گفت :فقط چند دقیقه میشینیم، همین که به اسممون ثبت بشه که اینجا بودیم، برام کافیه!
راهنماییش کردیم پشت رحل ها که سر راه نباشن و بعدش اجازه گرفت و چند رکعتی هم نماز کنار در مهدالرضا خوند... و بعد چند دقیقه رفتند.
قربون اقا برم با این زوار عاشق پیشه اش....
حالا اون میون باید مسوولینم هی توجیه میکردیم که چند دیقه میشینن و میرند... همه بیشتر دلشون بحال این پیرزن میسوخت، خودش نیاز به کمک و دستگیری داشت، اونوقت فرزند ناتوانشو که او هم سنی ازش گذشته بود، اورده بود برا زیارت...
- ۹۳/۰۴/۱۸